روستای هنزا، تکه ای از بهشت در استان کرمان
به گزارش بالیو، روزنامه جام جم: نام کرمان که می آید یاد گرما می افتیم، یاد کویر و بم و خرما. نام کرمان که می آید تنها رنگی که جلوی چشممان می آید رنگ خاک است و سنگ. اینجا اما، جایی در جنوب شهر کرمان، در ارتفاع 3600 متری از سطح دریا، حتی در تابستان هم خنک است. تا چشم کار می نماید سبزی چمن می بینم و چشمه های جوشان!
برای رسیدن به این بهشت با قطار شب به کرمان رسیده و از آنجا مسیر ماهان را پیش گرفته ام. ماهان همان شهر کوچک نزدیک کرمان است که هم باغ شازده اش معروف است و هم مزار شاه نعمت ا...، ولی اش.
مسیر ماهان را به سمت جنوب ادامه می دهم. سمت راستم کوه جوپار است و سمت چپ کوه پلوار. دو سه ساعتی راه در پیش دارم تا برسم به منطقه ای به نام درِ بهشت و ذخیره گاه جنگلی ارس؛ جایی بین شهرستان جیرفت و شهرستان بافت. این منطقه در فاصله کمی از کویر، میزبان درختان ارس است که از خانواده سوزنی برگ ها و نوعی سرو وحشی است؛ ذخیره گاه گلوچار. جاده توی کوه پیچ می خورد و چشم از تماشا تنوع پوشش گیاهی منظره ها اطراف سیر نمی گردد.
به این منطقه جاده چالوس کویر هم می گویند. هر چند که من با این نامگذاری ها موافق نیستم و دوست دارم نام هر منطقه ای هویت خودش را داشته باشد. کمی جلوتر از درِ بهشت، جاده را به سمت راست می پیچیم و به هنزا می رسیم؛ روستایی در دل کوه.
پابه پای عشایر رنگارنگ
اینجا آخرین جایی است که می توان آب و مواد غذایی تهیه کرد و بعد با ماشین های شاسی بلند به دل جاده خاکی و سنگلاخ زد تا خود آن بهشت. سرِ راه به خانواده های عشایری برمی خوریم که وسایل را بار وانت نموده اند تا راهی همان بهشت شوند و تابستان را در این ییلاق خنک سپری نمایند. سال جاری هوا به قدری سرد بوده که عشایر جنوب کرمان دیرتر کوچ بهاره را که حالا کوچ تابستانه است آغاز نمایند.
به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید...
جاده کم کم از درختان خالی می گردد و درست جایی که دشت وسیعی از چمن تنک و تازه آغاز می گردد ماشین ها را نگه می داریم تا بقیه مسیر را پیاده برویم. راستش سبزی اینجا آنقدر تازه و سرحال و سالم است که آدم حیفش می آید با رد لاستیک ماشین خرابش کند. آهسته قدم برمی دارم، به قدری آهسته که حونام به گل ها و خار های کوچک و ظریفی باشد که گوشه گوشه چمنزار روییده اند. سعی می کنم با همسفرهایم در یک مسیر پیش بروم و بیشتر از یک خط ردپای انسانی به جا نگذاریم.
آهسته قدم برمی دارم، آنقدر که صدای قل قل جوشیدن چشمه ها از دل زمین را بشنوم. هر جا قدم می گذارم چشمه ای می جوشد و رودی جاری می گردد. آبی به زلالی دل های همان عشایری که آن بالادست سیاه چادر برپا نموده اند.
همراه با موسیقی گوشنواز طبیعت
اینجا در تخت سرتشتک تنها صدایی که می شنوی صدای قل قل چشمه هاست و پارس سگ خانواده عشایر و بع بع گوسفندان که از چرا بازمی گردند. زمین آنقدر انرژی دارد که رعشه بر تمام بدن می اندازد. اینجا هنوز به سرنوشت دیگر منطقه ها بکر و زیبای کشورمان تبدیل نشده. هنوز رد لاستیک ماشین های آفرود تن چمن را زخمی ننموده و هنوز صدای بلند موسیقی و خنده های ناهنجار گوش آسمان را کر ننموده! اینجا مردم هنوز آیین آهسته قدم برداشتن را بلد هستند و هنوز زبان گل و خار و آب و چمن را می شناسند!
بزقورمه و قاتق بنه در اقامتگاه روستایی
خورشید که پایین می رود به سمت ماشین ها برمی گردیم تا شب را در تنها اقامتگاه روستایی منطقه سپری کنیم.
یکی از جاذبه های استان کرمان برای من غذایی به نام بزقورمه است؛ غذایی که تویش نه گوشت بز می ریزند و نه ربطی به قورمه و قورمه سبزی دارد! ترکیبی از گوشت گوسفند و سیب زمینی و نخود و کشک. یک ترکیب خوشمزه که معروف ترین غذای استان کرمان هم هست.
توی این سفر، اما یاد گرفتم که همین غذا هم در منطقه ها مختلف استان با روش های متنوعی پخته و ارائه می گردد. شام، بزقورمه هنزا منتظرمان است! ظهر هم در روستای گلو گازر که آن پایین دست و نزدیک های در بهشت بود قاتق بنه خوردیم.
قاتق بنه از بنه درست می گردد که همان پسته کوهی است و در منطقه ها کوهستانی ایران به ویژه زاگرس و حالا اینجا در کرمان به وفور یافت می گردد و طبع گرم آن مناسب فصول سرد سال است، که اینجا در هنزا و رابر (شهرستان دیگری نزدیک همین منطقه) تا اواخر بهار کش می آید.
حالا بریم چشمه عروس
صبح زود کوله ها را می بندیم تا با ماشین های شاسی بلند به هنزا برگردیم و از آنجا راهی رابر شویم. شهری در غرب منطقه هنزا و نزدیک تر به بافت؛ جایی که اقامتگاه بومگردی قابل قبولی دارد و از همه بهتر، آن بالادستش چشمه عروس دارد. چشمه عروس یک منطقه جنگلی پر از رودخانه و چشمه و سرسبزی است که نام را از رودی به همین نام وام دارد. کافی است تنها چند کیلومتر از رابر دور شویم تا به این منطقه زیبا در دامنه کوه لاله زار برسیم. لاله زار یکی دیگر از کوه های بالای 4000 متری استان کرمان است که بار ها در سفرهایم به شهر کرمان از دور، قله پوشیده از برفش را دیده بودم و هرگز فکر نمی کردم آن طرف آن دامنه های خشک و خالی، چنین منظره ها سبز و خنکی منتظرم باشد.
البته که راستش را بخواهید بعد از ملاقات با تخت سرتشتک هیچ جای دیگری به چشمم نمی آید و دلم را نمی برد، اما چشمه عروس هم به جای خودش زیبایی های فوق العاده ای دارد که البته اگر آن همه زباله رها شده در جنگل نبود، زیبایی اش بیشتر هم به چشم می آمد.
مسیر جنگلی را که طی می کنم، کیسه ای به دست می گیرم و هر جا لیوان یک بار مصرفی، بطری آبی یا ظرف خوراکی می بینم که تن جنگل را کثیف نموده در کیسه می اندازم. از درختان چنار ششصد هفتصد ساله ای که سر راه می بینم عذرخواهی می کنم بابت این رفتار زشت مردمانم که حرمت جنگل را نگه نمی دارند. کاش همان قدر که به نظافت خانه خودمان اهمیت می دهیم به نظافت خانه درختان که جنگل باشد هم بها می دادیم!
پ
منبع: برترین ها