یکی از بهترین شعرهای جهان به زبان ایتالیایی
به گزارش بالیو، شعری زیبا از شاعر و نویسنده سرشناس ایتالیایی ماسیمو بونتمپلی توسط یکی از کاربران ترجمه شده است که در ادامه خواهید خواند

با ما همراه باشید و با تور ارزان ایتالیا از به بهترین کشور اروپا سفر کنیم و در شهرهای ونیز، فلورانس و رم بگردیم و بناهای تاریخی این کشور تاریخی را از نزدیک ببینیم.
شعری از ماسیمو بونتمپلی
به گزارش خبرنگاران به نقل سیمرغ ، ماسیمو بونتمپلی Massimo Bontempelli در سال 1878 متولد و در 1960 از جهان رفت. این شاعر، رمان نویس، منتقد و نمایش نامه نویس ایتالیایی در گسترش و پیشبرد سبک ادبی رئالیسم جادویی در ایتالیا سهمی بسزا داشته است، بیست و سه کتاب از این نویسنده و شاعر به جایی مانده.
رمان آدمها در گذر زمان به فارسی ترجمه شده و رمان شطرنج در برابر آینه که در 1922 نوشتو یازده سال بعد با نام Chess Set in the Mirrorمنتشر شد.رمانLa scacchieradavantiallospecchio، اثری درباره بازی شطرنج نیست بلکهمخاطب با داستانی سرگرم کننده روبه رو می گردد که در بعضی مواقع، خنده را بر لبان مخاطب می نشاند، برای شخصیت این داستان، زمان به سختی می گذرد و راوی داستان، کم کم خود را درون آینه می یابد و شخصیت اصلی آن پسر بچه ای ده ساله است که خود را در آن سوی آینه در جهانیی متفاوت میابد که به دلایلی نامعلوم، در اتاقی خالی، محبوس شده است ودر بالای شومینه، تنها یک آینه و مهره های شطرنجی دیده می گردد و دیگر هیچ، نه تنها اتاق، که منظره بیرون از آن نیز، به غایت خسته کننده است.
شعری زیبا از این شاعر:
Davantiallospecchio
In unagiornatachiara
illuminata dal sole
avvolta da tenuebrezza
filtravadallamiafinestra
inebriate dal profumodeifiori
dalgiardinosottostante, unatmosfera di quiete
serena e silenziosa mi sentivo
quasifelice.
felice per un incantodellanatura.
volliallora
sedermiallospecchio.
madornai I capelli
festeggiaiilmiovolto
con profumi e belletti.
cantavodolcemente,sommessamente
il sole tramontavarosso di fuoco.
la sera stava calando
ilsilenzio era interrotto a tratti
ma ahime ilmio canto non solcavalaria
ilmioanimoallimprovviso era diventatotriste,
anchelusignoloavevacessato di cantare.
در برابر آینه
در روزی
درخشان از تابش خورشید
لبریز از رویا و آرزو
مملو از نسیمکی که از پنجره می آمد،
مست رایحه گلهای باغ
در فضایی آرام
احساس خوشبختی می کردم
خوشبخت بخاطر افسون طبیعت.
پر می گشایم
در برابر آینه،
گیسوانم را می آرایم
و چهره ام را.
به آرامی آواز می خوانم
خورشید آتشگون
اندک اندک غروب می نماید
شب به سرانجام می رسد.
سکوت فاصله ها را شکسته بود
در مقابل آینه خودی تازه یافتم
اما افسوس،
آواز من فضا را نمی شکافت
روحم ناگهان غمگین شده بود
حتی بلبل نیز
از آواز دست کشیده بود.
منبع: جام جم آنلاین